ناریاناریا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

جوجه کوچولوی منو بابایی *ناریا* خانم

بدون عنوان

سلام عروسکم منو ببخش منوببخش که لیاقت مادر بودن تو رو ندارم که نمیتونم رو اعصابم تسلط داشته باشمو فرشته آسمونومو گریوندم دخترکم خیلی دلم  گرفته کاش مامانو درک کنی که گاهی وقتا خیلی  خسته میشم نمیدونم نمیدونم کی این رفلاکس دست از سرت بر میداره نمیدونی چقدرحسرت میخورم که یه روز یه دل سیر بهت شیر بدم و دو ساعت بتونی راحت بخوابی خدایا  این بغض کی تموم میشه کی فرشتم  خوب میشه ناریا اگه دردای دنیا رو میشدگرفت حاضر بودم همه درداتو با جون دلم قبول کنم  دخترکم خیلی سعی میکنم خودمو آروم کنم که شکر خدا سالمیو یه دورست و خوب میشی ولی طاقتم داره تموم میشه ..... وقتی...
12 اسفند 1391

سه ماهگی دخملی

   سلام عزیز دلمممممممممممم قوربونت برم  امروز میخوام کایی که تو دو ماهگیو سه ماهگی رو انجام میدی برات بنویسم تو دو ماهگی که یه ذره نگامون میکردی درحدیه نیش خند کوچلو بود تموم کارا تو سه ماهگی به اجسام کامل خیره میشی باهامون حرف میزنی البته اگه خوب خوابیده باشی و خوابت نیاد خندیددنتم که حرف نداره تا یکی بگه ناری لبخندای قشنگت رو شون میدی ناری خوشکلم خیلی احساس آرامش عجیبی دارم وقتی با لبخند قشنگت تو جمع بهم نگاه میکنی یا  تا صدامو میشنوی برمیگردی سمتتم شکر خدا رفلاکستم روز به روز داره بهتر میشه فقط عید میلاد پیامبر  مامان به خاطر حرف دکتر که میگفت حساسیت نداری رژیمشو شکست و همین باعث شد یه کم نار...
5 اسفند 1391

چهارماهگی دخترم

دختر نازنینم چند روزپیش واکسن چهار ماهگیتو زدم نمیدونم چرا بازرفلاکست تشدیدشده گاهی وقتا خیلی احساس درموندگی میکنم حالا بگم از کارای دختر نازنینم ناریای من این روزا با دستتات اجسامو میگری و فورا میبری سمت دهنت یا هی چشاتو چپ می کنی و خیره میشی به انگشتات دستتو بعد یه هویی میخوریشون مامان فدات بشه دو بار هم تا الان خودتو انداختی رو شکمو وقتی مامانی رو میبینی کلی میخندی و میخوای بپری تو بغلم دو هفته قبل که رفتیم خونه مامان بزرگ  کلی غریبی کردی و تا آخر شب باهاشون دوست نشدی ویه ثانیه منو نمیدید گریت میگرفت فرداشم که رفتیم عروسی دختر نازنینم تخت گرفت خوابیدی ولی تا یه هفته بعدش مریض بودی و هر دوتو ن...
27 بهمن 1391
1